روایتی جدید و خواندنی از زندگی شخصی سردار سلیمانی
حاج مرتضی حاج باقری سال ۱۳۶۱ برای اجرای عملیاتی برای جذب نیرو و تشکیل گردان تخریب به مدت دو ماه از زادگاهش اصفهان برای انجام مأموریت به کرمان و لشکر ثارالله مأمور شد. خودش میگوید حاج قاسمِ فرمانده رفتار و تواضعش همانند بسیجیها بود. آن موقع که به او قاسم سلیمانی می گفتند او را در جلسه ای دیدم و جذبه قاسم دلم را ربود.
نمیدانم در طول مصاحبه چند بار نام حاج قاسم را بر زبان آورد، ولی هر جملهای که در کلامش جان میگرفت، از نام حاج قاسم محروم نبود. جملات را با نام حاج قاسم آغاز میکرد و نام حاج قاسم زینت بخش پایان کلامش بود. این چند روز که با دوستان و هم رزمان حاج قاسم صحبت میکردم لابه لای حرفهایشان گریزی به نام حاج مرتضی حاج باقری میزدند که در دل بسیاری از خاطرات حضور داشت. حاج باقری از فرماندهان و نزدیکان حاج قاسم در لشگر ۴۱ ثارالله بوده که در مقاطع مختلف جهادگری شهید سلیمانی، یار و رفیق او بوده است.
بی آنکه سوالی از حاج قاسم بپرسم؛ صندوقچه اسرار میگشاید و فصل به فصل از راز ماندگاری مردی میگوید که عزیز دلها شد. همه کلامش با گویش شیرین اصفهانی، در دو کلمه ادا میشود: «حاج قاسم»
حاج باقری در تمام طول مصاحبه بر این نکته تاکید دارد که صحبتهایی که من و دیگر دوستان درباره حاج قاسم میکنیم، با حاج قاسم خیلی فاصله دارد. کسی باید درباره حاج قاسم صحبت کند که در مسیر حاج قاسم باشد به ارزشها و ویژگیهای حاج قاسم نزدیک باشد. من فکر میکنم بیان کلمات از زبان من درباره حاج قاسم، نه تنها حق مطلب را ادا نمیکند و او بیش از پیش شناخته نمیشود، بلکه ظلمی در حق این شهید والامقام است.
همه مردم فکر میکنند حاج قاسم سلیمانی یک فرمانده عالی رتبه نظامی است. به نظر شخص من بیست درصد از آنچه در وجود و شخصیت حاج قاسم بود؛ نظامی بود و هشتاد درصد آن ویژگیهای شخصیتی بود که سبب شد حاجی سردار دلها شود. خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی و معنوی حاج قاسم، ارتباط با خدا، نماز شبهای حاج قاسم، گریههای حاج قاسم مثال زدنی است. حاجی خدا را در همه کارها ناظر بر اعمالش میدید و من فکر میکنم اگر جمعیتی پنجاه میلیونی در ایران و عراق برای بدرقه و تشییع پیکر این شهید حضور داشتند، به دلیل بعد نظامی او نبود بلکه محبتی بود که خدا از محبت حاج قاسم در دل مردم نشانده بود. شاید یک درصد مردم حاج قاسم را دیده بودند و تقریباً میشود بگوییم حاج قاسم را کسی ندیده بود، ولی حاج قاسم در دل مردم جا داشت و همه مردم بعد از شهادت این بزرگ مرد، سیاه پوش شدند و برایش رخت عزا به تن کردند.
حاج قاسم مصداق بارز «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ»
اگر کسی کوتاهترین ارتباطی حتی در اندازه دو یا سه دقیقه را با حاج قاسم داشته باشد، مثلاً به اندازهی اینکه (در فرودگاه از لحظه سوار شدن در اتوبوس تا خروجی گیت فرودگاه همراهی اش کرده باشد) بیشک اذعان خواهد کرد که در این مسیر کوتاه، مرید و دلبسته حاج قاسم شده است. حاج قاسم جاذبهای مثال زدنی داشت و جذبهاش از دافعهاش بسیار بیشتر بود. او بسیار خوش اخلاق بود، در حقیقت حاج قاسم مصداق بارز «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ» بود.
خاطرم هست مقام معظم رهبری فرمودند: «در جلسات مسئولین به دنبال حاج قاسم میگشتم. فکر میکردیم حاج قاسم نیامده است، خوب که نگاه میکردیم حاج قاسم را در گوشهای و یا پشت ستونی میدیدیم.»
حاج باقری در وصف کرامات حاج قاسم میگوید حاجی در کربلای پنج روی رانین (شلوار جنگی) نوشت بعد از شهادتم حاج یونس زنگیآبادی فرمانده لشکر باشد، اما نمیدانست یونس شهید شده. من باور دارم هر که مزار حاج یونس را زیارت کند به زیارت مزار حاج قاسم رفته است، چون حاج قاسم به اندازه چشمانش به حاج یونس زنگی آبادی اعتماد داشت. او معتقد است بعد از حاج قاسم صدمه بزرگی به اسلام و انقلاب وارد شد که جبران پذیر نیست.
موکب عشق / اکنون سوریه اینجاست
در خاطرات حک شده از حاج قاسم به نوروز ۱۳۹۸ و سیل خوزستان اشاره میکند و میگوید در این اتفاق، برخیها فقط برای درج عکس و نمایش مجازی به خوزستان رفته بودند، اما حاج قاسم فقط دو روز به مناطق سیل زده رفت. او در میان جوانهای خوزستانی سخنرانی کرد و گفت شما جوانهای خوزستانی که همیشه مشتاق دفاع از حرم بودید و آرزو میکردید به جمع مدافعان حرم بپیوندید؛ اکنون سوریه اینجاست.
کمک کنید سیل و گِل را از خانههای مردم دور کنید. حاج قاسم با تدبیر خود تمام موکبهایی که در اربعین در مسیر نجف و کربلا به زائرین خدمت میکردند را فرا خواند و مسئولیت هر منطقه از خوزستان را به یک موکب داد و موکب استان کرمان در منطقه حمیدیه قرار گرفت و از صفر تا صد مسئولیت امداد و پاک سازی و تعمیر منازل به آن منطقه را تا به امروز بر عهده دارند و در حال انجام آنها هستند. در واقع وجود حاج قاسم امنیت بود، وجود حاج قاسم خدمت بود، وجود حاج قاسم جهاد بود، وجود حاج قاسم ایثار بود. حاج قاسم خودش را نمیدید، چون اساساً در پی نشان دادن خود نبود، خداوند حاج قاسم را به تمام جهان نشان داد.
گوش و چشمتان به کلام حضرت آقا باشد
خاطرم هست مقام معظم رهبری فرمودند: «در جلسات مسئولین به دنبال حاج قاسم میگشتم. فکر میکردیم حاج قاسم نیامده است، خوب که نگاه میکردیم حاج قاسم را در گوشهای و یا پشت ستونی میدیدیم.»
حاج قاسم سالی دوبار رزمندگان قدیمی جبهه و جنگِ لشکر ۴۱ ثارالله را به مدت دو یا سه روز دور هم جمع میکرد و در قالب اردو یا سفر به خوزستان، تهران یا کرمان میبرد و در آن جلسات به بچهها میگفت: «دلتان را به دورههای چهار و پنج ساله خوش نکنید، گوش و چشمتان به کلام حضرت آقا باشد.» حاج قاسم میگفت: «خط قرمزتان حضرت آقا باشد و کسی که انقلاب و ولایت فقیه را قبول داشته باشد؛ از ماست.» حاجی گوش و چشمش به کلام حضرت آقا بود و در ارتباط با خدا واقعاً غرق میشد. وقتی حاج قاسم نماز را با صوت بلند میخواند و ما پشت سرش ایستاده بودیم، احساس میکردم که در مسجدالحرام نماز میخوانم و شکل معنوی دیگری را در ارتباط با خدا تجربه میکردیم حتی گاهی شدت این فضای معنوی به گونهای بود که حس میکردم پشت سر آقای بهجت نماز میخوانم. یکی دیگر از خصایص حاج قاسم این بود که کم میخوابید و کم غذا میخورد و کم حرف میزد و آن هنگام که حرف میزد؛ بیشک میتوان گفت برای هر جملهای که بیان میکرد؛ میشد یک کتاب نوشت. او بیشتر اهل کار و عمل بود تا اهل حرف زدن. سخن حاج قاسم تأثیرگذار بود. او چهل سال لباس نظامی را از تنش در نیاورد و چهل سال نماز شب اش ترک نشد و میتوان گفت نمازهای شب او سپری در جبهههای نبرد برایش بود.
حلقه وصل
باید بگویم در جنگهای نظامی و روی کاغذ و با تحلیل اعداد و ارقام، اگر پنجاه درصد کشوری در اختیار متجاوزان باشد، هیچ قدرت نظامی نمیتواند آن را آزاد کند؛ بنابراین در جنگهای سوریه و عراق و… چیزی به غیر از ارتباط معنوی حاجی با خدا نمیتوانست هشتاد و پنج درصد از سوریه که دست داعش بود را نجات دهد. حاج قاسم با توکل و هوش نظامی و با عدهای معدود توانست این کشور را به مردم و ملت سوریه بازگرداند. این اتفاق در عراق هم افتاد. شصت و پنج درصد عراق در دست داعش بود. نیروی معنوی، گریههای شبانه و نماز شبها حاج قاسم در کنار قدرت نظامی او، در این فتوحات مؤثر بود.
من هیچگاه بی تابی و اشکهای حاج قاسم بعد از فوت مادرش را فراموش نمیکنم. او مخلص پدر و مادر بود. وقتی به منزل پدر و مادر میرفت مردم روستا با مشکلات خاص خودشان نامههایی را به حاجی میدادند. حاج قاسم با روی خوش همه نامهها را میگرفت، میخواند و پاسخ میداد. حاج قاسم مردمی و خاکی بود. رفتار و کردار حاج قاسم او را سردار دلها کرد
ما ملت امام حسینیم
باور دارد کلام و حرف حاج قاسم سلیمانی از کتابها نبود و حرفش، حرف دل و حکمت بود. حاج باقری میگوید وقتی حاج قاسم میگفت: «ترامپ قمارباز، ما را از شهادت میترسانی! ما ملت شهادتیم ما ملت امام حسینیم.» این کلمات کلماتی نبود که در کتابها باشد این کلمات در هیچ کتابی نوشته نشده و کلماتی بود که از دل حاج قاسم برآمده بود و بر دل و جان دنیا رسوخ کرد.
رفتار و عملکرد حاج قاسم به گونهای بود که هیچگاه نیروهایی که با نام فاطمیون، حیدریون، زینبیون، حزبالله، جیش الوطنی سوریه و… شناخته میشوند، به درخواست حاج قاسم به مشتاقان حرم اهل بیت نپیوستند بلکه حاجی با رفتار و اخلاق و عملکردش کاری کرده بود که آنان فدایی اهل بیت (ع) شده و به کمک حاج قاسم آمده بودند و او را در مقابله با داعش همراهی میکردند. آنها توانستند گروهای چریکی مخالف دولت سوریه و عراق را نابود کنند. جنگ کلاسیک با جنگ چریکی خیلی متفاوت است و توکل و اخلاص و توسل به ائمه اطهار (ع) رمز پیروزی حاج قاسم بود. من یک بار هم ندیدم حاجی در بیست و چهار ساعت بتواند بیشتر از پنج ساعت بخوابد. حاج قاسم اینقدر در بین این نیروها عزیز بود اگر در بینشان قرار میگرفت، آنها به دورش حلقه میزدند تا اگر حادثه ای رخ داد، آنها فدایی حاج قاسم شوند.
جنگ و مبارزه با داعش بخشی از فعالیتهای چهل ساله حاج قاسم بود. بعد از جنگ در مبارزه با اشرار جنوب شرق کشور که استانهای خراسان جنوبی و زاهدان، بندرعباس، کرمان و بخشی از استان یزد را نا امن کرده بودند، همین تلاش و جهاد شهید قاسم سلیمانی توانست امنیت بخش زندگی ساکنان آن بخشها باشد تا اکنون اهالی آن مناطق بتوانند در امنیت به اشتغال و کشاورزی بپردازند. در واقع همه ملت ایران، ملت عراق و سوریه و حتی یمن مدیون شهید حاج قاسم سلیمانی هستند. حاج قاسم خودش را فدا کرد تا ما به اسلام و ولایت نزدیکتر شویم تا ما با افتخار و عزت زندگی کنیم.
حاج قاسم در هر نقشی، عالی بود / پای پدرش را شست
خاطرم هست حاج قاسم پدرش (مشد حسن آقا) را برای زیارت امام رئوف به مشهد برده بود. یکی از دوستان با چشم خود دیده بود که حاجی در صحن رضوی نشسته و پای پیرمردی که بعد از سلام و احوالپرسی فهمیده بود پدر بزرگوارشان است را با آب ولرم که در درون یک ظرف بود، ماساژ میداد. حاجی با تمام مشغلهای که داشت از پدر و مادرش غافل نمیشد. او با همه مشغله کاری که داشت، اگر فرصتی پیدا میکرد، به کرمان میرفت. یاد دارم در فرودگاه برادر همسرشان (محمود) به استقبالش میآمد و حاج قاسم را در مسیری یک صد و هشتاد کیلومتری به شهرستان «رابُر» و روستای قنات ملک میبرد تا به دیدار پدر و مادر برود. حاجی تقریباً یک یا دو ساعتی را در محضر پدر و مادر بود. در این زمان پدر و مادر را غرق بوسه میکرد و از آنها قدرت میگرفت و میخواست که برایش دعا کنند. من هیچگاه بی تابی و اشکهای حاج قاسم بعد از فوت مادرش را فراموش نمیکنم. او مخلص پدر و مادر بود. وقتی به منزل پدر و مادر میرفت مردم روستا با مشکلات خاص خودشان نامههایی را به حاجی میدادند. حاج قاسم با روی خوش همه نامهها را میگرفت، میخواند و پاسخ میداد. حاج قاسم مردمی و خاکی بود. رفتار و کردار حاج قاسم او را سردار دلها کرد. آنچه باعث ماندگاری و مکتب سلیمانی شد، رفتار حاج قاسم بود. در طول سال که سیصد و شصت و پنج روز است، به گمانم سیصد روز در کنار خانواده نبود و همه این ایام مشغول جهاد بود، اما در همه ایامی که در کنار خانواده بود با خانواده و فرزندانش رفیق بود. با آنها مشورت میکرد. با نوهها بازی میکرد تا جبران فاصله و فراق را کرده باشد. حاج قاسم در هر نقشی که بود، عالی بود. او اهل ورزش بود و به کوهنوردی علاقه داشت و ارتباط صمیمانهای را با جوانها برقرار میکرد؛ بنابراین من معتقدم اگر امروز حاج قاسم، حاج قاسم شده است؛ هشتاد درصد از شخصیت غیرنظامیاش مؤثر و تأثیرگذار بوده است.
در دل تاریخ جوانه زد و ریشه اش ماندگار شد
شنیدهام قاسم سلیمانی بعد از اینکه برای تحصیل به کرمان آمد به مسافرخانه کسری رفت و به صاحب مسافرخانه گفته بود، میتوان این جا کار کرد و جای خواب داشت؟ صاحب مسافرخانه بعدها میگوید همیشه میدیدم این جوان به ظاهر هیچ ندارد، ولی از صاحب رستوران و صاحب مسافرخانه بالاتر و غنیتر است و شخصیتی عجیب دارد. با طی کردن و عبور از این مسیرها، آن جوان در دل تاریخ جوانه زد و ریشهاش ماندگار شد.
خاطرم هست روزی تعدادی از دانشجوها درخواست داشتند که حاج قاسم را ببینند. به حاجی گفتم. شهید سلیمانی در آن موقع تازه درجه سرلشکری را گرفته بود. حاج قاسم گفت حیف وقت دانشجوها نیست که مرا ببینند؟ گفتم درخواست دانشجوها را به شما رساندم. مامورم و معذور… بالاخره مقرر شد در مکانی در تهران حاجی با دانشجوها دیدار کند. سکوت عجیبی حکم فرمایی میکرد و هیبت مردانه و لباس نظامی نشسته بر اندامش قدر سخن را همه گرفته بود. هیچگاه صورت و احوال دانشجویان در آن دیدار را فراموش نمیکنم. حاج قاسم با همان طمانینه و لبخند زیبایش سکوت را شکست. انگار با دیدن جوانان خاطرات کودکی و نوجوانی خود را یاد آورد. حاج قاسم در بخشی از سخنرانیاش گفت من هم قبل از اینکه برای کار و تحصیل از زادگاهم به کرمان بروم، در دورهی قبل از انقلاب در روستای رابُر و کوهستانهای قنات ملک به کار دامداری و کشاورزی مشغول بودم و امیدوارم اگر فرصتی در دوران بازنشستگی پیش بیاید به زادگاهم بازگردم و همان کارهای کودکی و نوجوانیام را انجام دهم و کودکانههایم را دوباره تجربه کنم. دوست دارم در زادگاهم به فعالیتهای دامداری و کشاورزی برای کارآفرینی بپردازم.
مستحبات واجب و مکروهات حرام
هیج وقت ندیدم حاج قاسم یک ساعت قبل از اذان صبح خواب باشد. حتی اگر بسیار هم دیر خوابیده بود یک ساعت قبل از اذان بیدار بود. برای حاج قاسم مستحبات واجب و مکروهات حرام بود. به نظرم با همین فرمول خدا را میدید و در واقع حاج قاسم خدا را ناظر بر اعمالش میدید و با ناظر بودن خدا بر اعمالش از هیچ چیز خوف نداشت. ما باید نفرین کنیم بر افرادی که باعث شدند ترامپ قمارباز تصمیم بر ترور حاج قاسم بگیرد. آنها در این سالها بیش از صد بار میتوانستند حاج قاسم را ترور و شهید کنند، ولی از عقوبت آن میترسیدند. اما این بار با اغتشاشها و مصیبتهایی که در بیست و پنج آبان ۱۳۹۸ اتفاق افتاد، دشمن فکر کرد که الان زمان شهید کردن حاج قاسم است. اولین پیام ترامپ به ایران تبریک بود، ولی بعد از آنکه دید ملت ایران یکپارچه عزادار حاج قاسم شدند، عقب نشینی کرد و هنوزم که هنوز است خوف انتقام در دل امریکاییها وجود دارد. آنها اکنون پشیمان هستند. دشمنان حاج قاسم و دشمنان اسلام و دشمنان انقلاب برای حاج قاسم ارزش ویژهای قائل بودند و از زمانی که حاج قاسم را ترور و شهید کردند، یک روز خوش نداشته و خوف انتقام در دلهایشان ریشه دوانده است.
یک روز راننده تاکسی در بین رانندهها این قصه رفت و آمدهای حاج قاسم را میگوید و نشانههایی از حاجی را برای دیگر رانندهها میدهد و میگوید این آقا هر هفته، گاهی هم دو هفته یک بار و گاهی هم ماهی یک بار از تهران زنگ میزند و به اصفهان میآید و بعد از زیارت مزار شهید کاظمی به تهران باز میگردد و من نمیدانم او کیست. دیگر رانندهها میگویند از او نام و نشانش را بپرس این مشخصاتی که تو میدهی حتماً حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه است. راننده دفعه بعد از حاجی نام و نشانش را میپرسد و حاج قاسم خودش را معرفی میکند و راننده متحیر از این همه خضوع و مهربانی میشود.
پُست از حاج قاسم عزت میگرفت
حاج مرتضی حاج باقری سال ۱۳۶۱ برای اجرای عملیاتی برای جذب نیرو و تشکیل گردان تخریب به مدت دو ماه از زادگاهش اصفهان برای انجام مأموریت به کرمان و لشکر ۴۱ ثارالله مأمور میشود. خودش میگوید حاج قاسم فرمانده رفتار و تواضعش همانند بسیجیها بود. آن موقع که به او قاسم سلیمانی میگفتند او را در جلسهای دیدم و جذبه نگاه قاسم دلم را ربود. بعد از آن در بیابان کوشک، بین عملیات بیت المقدس و رمضان در سنگر فرماندهی با حاج قاسم ملاقات کردم و از همان موقع دل به دل رفیق دادم. از مدیریت فرمانده سخن به میان میآورد و میگوید مدیریت و فرماندهی حاج قاسم به گونهای بود که تیپ ثارالله سپاه بهترین و تاثیرگذارترین لشکر سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شده بود. در واقع پُست به حاج قاسم عزت نمیداد، پُست از حاج قاسم عزت میگرفت. هر کجا که فعالیت میکرد اگر پایینترین پست را هم به او میدادند؛ آن پُست به خاطر حاج قاسم عزت پیدا میکرد.
حاج باقری ادامه میدهد: حاج قاسم بسیار عجیب بود. چیزهایی از حاج قاسم وجود دارد که برای عقل باورکردنی نیست و این از نهایت معرفت و عرفان این بزرگمرد است. زندگی او در سطح عموم مردم جامعه بود و در طول مدت بیست و دو سالی که فرمانده نیروی قدس، در سوریه و عراق و در انجام مأموریت بود؛ یک روز حق مأموریت یا اضافه کار یا دلاری نگرفت. بندهای که اینگونه با خدا معامله کند، بی دلیل خداوند مهرش را به دل همهی بندههایش قرار نمیدهد.
آمریکا در زباله دان تاریخ
من باور دارم در گذشته اگر کسی میخواست با حاج قاسم ارتباط برقرار و با او گفتوگو کند، باید از یک مسیر مشخص اداری عبور میکرد تا او را ملاقات کند، اما امروز اینطور نیست. امروز اگر کسی معرفتی جزئی داشته باشد، در هر جا و مکان میتواند با حاج قاسم ارتباط برقرار کند و همان موقع جواب خود را بگیرد. من معتقدم اگر حاج قاسم تا قبل از شهادت حلال مشکلات بود؛ امروز و بعد از شهادت این قدرت بینهایت در اختیارش است و باورم این است که در روز فرج آقا امام زمان (عج) حاج قاسم حتماً در رکاب امام عصر خواهد بود. تاکید دارم که ما میتوانیم در حل مشکلات مادی و معنوی از حاج قاسم کمک بگیریم. امروز حاج قاسم از امام زادهها بالاتر نباشد، کمتر نیست. حاج قاسمی که رهبری انقلاب که مانند کوه هستند؛ چندین بار در این یک سال گذشته اشک شوق و تأسف برایش ریختند.
به نظر من اگر امروز در امنیت هستیم به خاطر شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم است که در رأس آنها حاج قاسم سلیمانی میدرخشد. شهادت حق حاج قاسم بود. اگر شهادت حاج قاسم به دست یک داعشی مزدور بود، تأسف داشت. حاج قاسم به دست جنایتکارترین آدم و دولت دنیا با ترس و در کمال نامردی و بدون هیچ دفاعی و در دل سیاه شب ترور و به شهادت رسید. آنها این اقدام را با کاملترین ابزار و با ماهوارهها، هواپیما، پهباد و موشک آن هم در مقابل یک فرد بی دفاع و ناجوانمردانه انجام دادند. درست است که حاج قاسم را از ما گرفتند، اما آنها با این کار، ریشه خودشان را کَندَند و شما و ملت ایران شاهد خواهید بود که آمریکا به مانند شوروی سابق به زبالهدان تاریخ خواهد پیوست.
حاج قاسم ماندگار شد
حاج قاسم برای مردم و خانوادههای شهدا پدر و مادر شهید، فرزند و همسر شهدا، خانوادههای ایثارگران، جانبازان و خانواده آزادهها خالصانه جان میداد. او حتی هنگامی که در سوریه بود اگر تماسی با ایران داشت حتماً احوالی از خانواده شهدا مخصوصاً شهدای مدافع حرم و علی الخصوص فرزندان آنها میپرسید و پدرانه با کودکان شهدای مدافع حرم صحبت میکرد. فرزندان مدافعان حرم به حاج قاسم دلخوش بودند و میدانستند که حاج قاسم آنها را تنها نمیگذارد.
هیچگاه یادم نمیرود، سال ۱۳۹۸ نوه ده ساله یک از شهدای شاخص کرمان بیمار شده بود و باید عمل جراحی میشد. حاجی باید به سوریه میرفت، اما تا زمانی که پیگیریهای پزشکی و درمانی و بیمارستان و عمل جراحی انجام نشد و تا از احوال خوب دخترک مطمئن نشد؛ به سوریه نرفت. حاج قاسم حواسش به همه جا بود. حاج قاسم حواسش به خط مقدم بود، حاج قاسم حواسش به پشت خط بود، حاج قاسم حواسش به خانواده شهدا بود، حاج قاسم حواسش به رزمندگان بود، حاج قاسم حواسش به خانواده شهدا بود، حاج قاسم حواسش به مجروحین بود، حاج قاسم حواسش به جانبازان بود. در واقع حاج قاسم خودش و خانوادهاش را فدای انقلاب و ارزشهای انقلاب کرد و به همین خاطر حاج قاسم ماندگار شد. حاج قاسم برای درمان خانواده شهدا، ایثارگران و رزمندگان و زنده ماندن ولو یک روز پدر و مادر شهدا و… از هیچ کمکی مضایقه نمیکرد. خاطرم هست ده سال پیش آمپولی برای پدر شهیدی نیاز بود که مبلغ گزافی داشت. حدود یک میلیون و پانصد هزار تومان بود. حاجی تمام تلاشش را برای تهیه این آمپول کرد و تهیه هم شد.
مسافری از تبار عشق
همان طور که میدانید منزل آقای قالیباف و شهید احمد کاظمی در کنار منزل شهید سلیمانی بود. هر روزی که حاج قاسم ایران بود؛ آنها دور هم بودند و همدیگر را ملاقات میکردند، اگر هم شرایط دیدار فراهم نبود؛ حتماً با تماس تلفنی با هم صحبت میکردند و صدای هم را میشنیدند. حاج قاسم و شهید کاظمی هیچگاه حتی زمانی که حاج قاسم فرمانده لشکر و مسئول جنوب شرق و حاج احمد مسئول شمال غرب کشور بودند؛ ارتباطشان قطع نشد. بعد از شهادت حاج احمد، حاجی بسیار بیتاب شد و از خدا خواست که با شهادت به شهید احمد کاظمی برسد. با توجه به این که شهید کاظمی در اصفهان به خاک سپرده شد، حاجی در فرصتهایی که ایجاد میشد با هواپیمای عمومی به اصفهان میآمد. حاجی در فرودگاه با راننده تاکسیای آشنا شد شماره تبادل کردند، که هر موقع به اصفهان میرسید، راننده تاکسی به فرودگاه میآمد و حاج قاسم را را بر سر مزار شهید کاظمی میبرد و حاجی نیم ساعتی را آنجا بود و زیارتی میکرد و دوباره به فرودگاه باز میگشت و به تهران میرفت. یک روز راننده تاکسی در بین رانندهها این قصه رفت و آمدهای حاج قاسم را میگوید و نشانههایی از حاجی را برای دیگر رانندهها میدهد و میگوید این آقا هر هفته، گاهی هم دو هفته یک بار و گاهی هم ماهی یک بار از تهران زنگ میزند و به اصفهان میآید و بعد از زیارت مزار شهید کاظمی به تهران باز میگردد و من نمیدانم او کیست. دیگر رانندهها میگویند از او نام و نشانش را بپرس این مشخصاتی که تو میدهی حتماً حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه است. راننده دفعه بعد از حاجی نام و نشانش را میپرسد و حاج قاسم خودش را معرفی میکند و راننده متحیر از این همه خضوع و مهربانی میشود.
مسافران حرم
با شناختی که از حاج قاسم داشتم، شنیدن از این دست اتفاقها برایم روشن و به نوعی عادی بود. اما خاطره فرودگاه و سفر سوریه رنگی دیگر در بین خاطرات مانده از حاج قاسم به جا گذاشته است. راننده حاجی بیان میکرد در مسیر فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم. پرایدی منحرف شد و با هم تصادف کردیم. پراید صد درصد مقصر بود. راننده حاجی ادامه داد و گفت: بعد از برخورد از ماشین پیاده شدم و از حاجی خواستم اجازه دهد که به پلیس زنگ بزنیم، اما حاجی به شدت با من برخورد کرد و با جذبه گفت مقصر تو هستی. راننده حاجی در جواب میگوید: راننده پراید مقصر است، اما حاجی اصرار داشت که من مقصرم و باید خسارت راننده پراید را پرداخت کنیم. هماهنگی را انجام دادم و راننده پراید که خودش هم متحیر شده بود، خوشحال از این اتفاق و مهربانی، منتظر دریافت خسارت شد. کمی که جلوتر به حاجی گفتم حاج قاسم چرا گفتی من مقصرم؟ مقصر راننده پراید بود و شما دارید به من ظلم میکنید!
شهید سلیمانی در جواب به من گفت: «عزیز من! ما الان کجا میرویم؟ به سوریه میرویم. به دل آتش. اما این راننده پراید نانآور خانواده است و با همین ماشین رزق خانواده و همسرش را تأمین میکند.» حاجی گفت این درست است که ما مبلغ خسارت را به او پرداخت کردیم، اما در واقع او را خوشحال کردیم و خوشحالی او برای ما خیر است و صدقه راه است. تازه اگر ما در سوریه کشته شویم معلوم نیست در زمره شهدا قرار بگیریم؛ بنابراین باید گذشت کنیم و به خاطر عمل مان خداوند به ما عنایتی کند.
از لحاظ مکانی، حاج قاسم در قسمتی به خاک سپرده شد که اگر مقامات برای ادای احترام و تشریفات بخواهند بر سر مزار حاجی بروند، به سختی این کار انجام خواهد شد.
حتی از راننده حاج قاسم در تهران شنیدم هنگامی که سر چهار راه پشت چراغ میایستادیم و کودکان کار دسته گل و یا هر وسیله دیگر را برای فروش عرضه میکردند؛ محال بود حاج قاسم از آنها خرید نکند. حتی زمانی که پول همراهشان نبود و یا چراغ سبز میشد، از ماشین همراهان درخواست میکرد که از کودکان کار و دست فروش خرید کنند و بعد هزینه پرداخت شده را به همراهان پرداخت میکرد.
پناهگاه آهوان شکار
حاج قاسم همیشه پناه بود. او پناهگاه همه مردم و رزمندگان بود. شاید هیچ وقت از حاج قاسم استفاده نمیکردیم، ولی بودن حاجی برای ما امید بود، قوت بود، قدرت بود و متأسفانه امروز به صورت ظاهری از او دور شدیم که اگر معرفت داشته باشیم، بهتر از گذشته حاج قاسم میتواند به دادمان برسد.
از دوستی شنیدم زمانی که حاج قاسم در سوریه و زیر آتش بود، با مسئول خدمات نیروی قدس تماس گرفت. از آن طرف خط صدای گلوله با صدای حاج قاسم همراه شده بود. حاجی زیر رگبار گلوله و درگیری از دوست ما درخواستی میکند. قصه از این قرار بود که که در کوههای نزدیک به قرارگاه تعدادی آهوی شکار و قوچ زندگی میکردند. حاجی در آن شرایط به او میگوید که با توجه به اینکه آن سال خشکسالی بود و حیوانات بدون علوفه میماندند، برای آنها علوفه تهیه کنند تا حیوانها گرسنه نمانند.
بعد از ظهر همان روز دوباره با دوستی که مسئولیت این کار را بر عهدهاش گذاشته بود، تماس میگیرد تا خیالش از انجام کار راحت شود. حاج قاسم حواسش به همه جا بود…
حاشیههای قرآن و رموز سعادت
به نظرم هر کسی میخواهد در زندگی موفق و هم در آخرت سعادتمند شود باید الگوی خود را شهدا مخصوصاً حاج قاسم سلیمانی قرار دهد. حاج قاسم در کوتاه مدتی که منزلش بود، بیشترین استفاده را میکرد. حاج قاسم گلخانهی کوچکی داشت که در آنجا سبزیجات و فلفل و… کشت میکرد و از محصول آن به همسایهها میداد. او همچنین اهل مطالعه بود و از زمانی که سوار هواپیما میشد تا زمانی که به مقصد برسد، حتماً مطالعه میکرد و کتاب میخواند. حاجی همیشه یک قرآن همراه داشت. هنگامی که قرآن میخواند اگر مطلبی به فکرش میرسید آن را در حاشیه قران یادداشت میکرد. خبر دارم که خانواده شأن قصد تکثیر و توزیع آن را دارند.
میخواهم بگویم حاج قاسم از همه لحظاتش بهترین استفاده را میکرد.
حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار حسین یوسف الهی به خاک سپرده شود، همه از ارادت شهید سلیمانی به حسین خبر داشتند. حسین اهل معرفت بود و به نظرم حاج قاسم به وجوه معرفتی حسین به خوبی آشنا بود. به همین دلیل هم این وصیت را کرد. در واقع از لحاظ مکانی، حاج قاسم در قسمتی به خاک سپرده شد که اگر مقامات برای ادای احترام و تشریفات بخواهند بر سر مزار حاجی بروند، به سختی این کار انجام خواهد شد، در صورتی که میشد بهترین مکان برای تشریفات و ادای احترام دنیایی را برای حاج قاسم انتخاب کرد. به همین سبب با نظر چند تن از دوستان دو مزار برای شهید سلیمانی و شهید پورجعفری در مکانی خاص در گلزار شهر کرمان انتخاب و آماده شد، اما به دلیل ازدحام مردم این امکان فراهم نشد و شب به درخواست خانواده شهید و عمل به وصیت نامه پدر، مزار شهید، کنار مزار شهید حسین یوسف الهی آماده شد. همچنین حاج قاسم قبل از شهادت دو گونی خاک از شلمچه آورده و وصیت کرده بود هنگام خاک سپاری این خاکها را در محل دفنم بریزید تا خاکهای سرزمینم بر من شهادت دهند. روحش شاد و یادش ماندگار.